هلیا جونهلیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 24 روز سن داره

روزهای مادرانه

11 ماهگیت مبارک

این یکی دوماه اخیر خیلی به سرعت گذشت و دختر گل شیرین ما 11 ماهه شد..روز به روز عسل تر میشی و البته ی سختیهایی هم داره که ایشالا اونا هم زودتر تموم شه مثلا این یکی دو روزه خیلی بیقراری میکنی و ظهرها چندین بار سعی میکنم که بخوابونمت و گریه میگنی و نمیخوای بخوابی البته خمیازه هم میکشیا ولی خواب بی خواب ...من حدس میزنم که باز لثه ات خارش گرفته و شاید مال دندونه چون غذا هم نمیخوری دخترکم...خدا کنه زود خوب شه هر چی هست..دیروز مامان زری انقدر بغلت کرده بود که کمر درد گرفته بود تا من از سر کار بیام ..صبحها هم که میبرت پیشش به بغل من محکم میچسبی و نمیخوای بری پیشش...آخه تنها میشیو حوصلت سر میره .دوست داری همه دور و برت باشن. با عروسکات(نی نی) ه...
21 اسفند 1393

اتفاقات 10 ماهگی

هلیا جون ما این روزا خیلی شیطونی میکنه و دستشو به میز و دیوار میگیره و راه میره و ما هم به طور کل باید کنارش بشینیم و مواظب باشیم که اتفاق خطرناک نکنه و یا نیفته هر چند که تا سر برمیگردونیم میبینیم از رو میز و مبل آویزون شده...هم خیلی سخته هم شیرین...خاله نرگس بهش یاد داد که از ارتفاع چطور بیاد پایین و با سر نیاد و پشتشو بکنه و اول پاهاشو بذاره زمین و هلیا خانوم هم خوب یاد گرفت...البته نه از هر ارتفاعی دخترممممم...!! پریشب خاله نرگس برگشتن لندن و ما دوباره تنها شدیم خیلی بهت عادت کرده بود و در آخر هم به خاطر اینکه ما گریشو نبینیم زود رفت یه اتاق دیگه و خلاصه خداحافظی کوتاهی داشتیم...ای خدا چقدر سخته این روزاااا الان هم سرکار هستم ...
11 اسفند 1393
1